همگان را مادر نزاد
نقد بد همیشه معکوس عمل میکند. نقدهای سطحی شاید بتوانند تا مدتی مخاطب عام را با نقدکننده همداستان سازند اما دیر نمیپاید که مخاطب به سطح پائین بودن نقد پیمیبرد و اینجاست که نه تنها نقدکننده به هدف نقد خود نرسیده بلکه مخاطب به باوری خلاف آنچه نقدکننده درصدد القای آن بوده معتقد میشود. مثال میزنم، فمنیسم. فرض کنیم کسی معتقد است فمنیسم «بد» است و باید در مقابلش موضع منفی گرفت. اگر پشتوانه نظری این فرد تنها به چند مقاله کیهان یا چندنمونه از سخنرانی آدمهای حکومتی گرم باشد مطمئناً نمیتواند در ارائه این موضع منفی موفق باشد. میتوان حدس زد که او از جملاتی کلیشهای مثل این استفاده خواهد کرد: «اساس فمنیسم ساختهوپرداخته نظام سرمایهداریست. چون میخواستند از نیروی کار ارزان زنها استفاده کنند» یا «زن بودن در تفکر فمنیسم ممنوع است. آنها میخواهند زنها مثل مردها باشند» یا «فمنیستها آدمهای بیبندوباری هستند که میخواهند همه مثل خودشان باشند» یا حتی «زنهای زشت میروند فمنیست میشوند!» و نمونههایی از این دست. حال اگر کسی هم پیدا شود که بگوید پدرجان فمنیسم این نیست. فمنیسم چندین دوره و دهها نحله متفاوت دارد. اینها که شما می گویید گونههای نازل و تاریخمصرفگذشته فمنیسم است. ورژنهای قلابیش است. فمنیستهای متأخر مدتهاست زحمت نقد اینها را کشیدهاند. شما اگر میخواهید نقدش کنید بیائید دست بگذارید روی جهانبینیشان، هستیشناسیشان، ورژنهای مطرح و پرطرفدارشان. یا حداقل بیائید به سوءاستفادههایی که از طریق معرفی این گونههای نازل در کشورهای جهان سوم میبرند دست بگذارید. اینطور که شما میگوئید اگر کسی خدانکرده رفت و متون اصیل فمنیسم را خواند به شما بدبین میشود، فکر میکند از ناآگاهیش دارید سوءاستفاده میکنید. اینجاست که گوینده باید منتظر پرتاب گوجهفرنگی ویا در حالت مودبانهش، خوردن یک عدد برچسب «فمنیستِغربزدهبورژوای ضدمرد» بر روی پیشانیش، الیالابد، باشد. کافیست در موقعیتهای دیگر این فرد بگوید: زن... گوجهفرنگی و برچسب از قبل آمادهاند!
این پروسه را میتوان در باقی مباحث هم دید. خصوصاً مباحثی که جمهوریاسلامی در قبال آنها سیاستهای تقابلی دارد. گاهی کسانی را می بینی که ماشاءالله از دین و سیاست و فرهنگ و علم گرفته تا هنرهای تجسمی و سینما و مسائل زنان و معماری تا چالشهای پیشروی دنیای غرب تا بحرانهای زیستمحیطی، حرف برای گفتن دارند. من که نمیتوانم اینگونه افراد را جدی بگیرم.
این مدل اظهارنظرهای سطحی به نظر من به دو دلیل است:
یک. این رفتار بیشتر از سوی جوانان دغدغهمندی سرمیزند که احساس تکلیف درقبال نظام، آنها را برمیانگیزد که حول موضوعات مطرح جهتگیری داشته باشند. این البته ویژگی بسیار مثبتیست. نشان دهنده مسئولیتپذیری، عملگرایی و ایمان به آرمانهاست اما همه چیز هم «عمل» نیست. این شوروانرژی مطمئناً اگر کانالیزه شود کارآیی فوقالعاده خواهد بود. تصور کنید این همه جوان دغدغهمند و پایکار، به جای اینکه انرژی خود را هرکدام روی بیست زمینه سرشکن کنند، آنرا هدفمند و روشمند به سوی چند زمینه کاربردی و تخصصی هدایت میکردند و با توجه به مبانی انقلاباسلامی به آن میپرداختند. در این صورت ما حالا چندین جوان داشتیم که هریک متخصص در رشتهای خاص هستند و عمیق و مسلط میتوانند در آن زمینه حرف برای گفتن داشته باشند.
دو. ریشه این نوع رفتار را می توان در شخصیت افراد هم جستجو کرد. کسی که در درون خود احساس عزتنفس نمیکند درصدد است با نمایش نشانههای بیرونی احساس برتربودن را ایجاد کند. و خب، اینگونه افراد را میبینید که هرجا بحثی است و حرفی، فارغ از میزان آگاهی خود در آن زمینه، میکروفن را به دست میگیرند!
نکته1: البته منظورم این نیست که صبح تا شب مثلاً تنها روی مسیرحرکت مورچههای نواحی شمال کشور و تأثیر آن بر رشد اقتصادملی متمرکز شویم و سردرجیب تأملات (!)، خود را درحوزهای خاص ایزوله و فسیل کنیم، کاری که میبینیم خیلیها کردهاند. انسان تکساحتی موجود بهدردنخوری است. قصدم اینست که حتیالامکان از تکثر بپرهیزیم و اگر به حوزههایی علاقهمندیم حداقل شرط تواضع در برابر بزرگان را رعایت کنیم.
نکته2: پیش از همه این حرفها را به خودم میزنم. این روزها سعی میکنم بیشتر از عبارت خوشآهنگ «بلد نیستم» استفاده کنم. چیزهایی که بلد هستم را هم دقیقاً مشخص میکنم که چقدر بلد هستم: «من دوتا کتاب و چهارتا مقاله ژورنالیستی در این زمینه خوندم» یا «من با بعد اجتماعی این قضیه آشنا هستم اما از بعد سیاسی قضیه خبر ندارم» یا «به نظرمن اینطور میاد...» یا حتی «من در این مورد چیزی نخوندم اما در تأملات شخصیم به این نتایج رسیدم که...»
اینطوری خیلی راحتتر هم هستم.